آگاه کردن، دعوت کردن، خبر دادن، اطلاع دادن، برای مثال چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد / نسیمش مرزبانان را خبر کرد (نظامی۲ - ۱۵۵)، قناعت توانگر کند مرد را / خبر کن حریص جهانگرد را (سعدی۱ - ۱۴۵)
آگاه کردن، دعوت کردن، خبر دادن، اطلاع دادن، برای مِثال چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد / نسیمش مرزبانان را خبر کرد (نظامی۲ - ۱۵۵)، قناعت توانگر کند مرد را / خبر کن حریص جهانگرد را (سعدی۱ - ۱۴۵)
از طریق خبر کسی را مطلع کردن. خبردادن. تخبیر. (از تاج المصادر بیهقی). تحدیث. انباء. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). مطلع کردن. آگاهانیدن: نوندی فرستاد و کردش خبر چو بشنید سام یل پرهنر. فردوسی. من بشتافتم تا ملک را خبر کنم. (از کلیله و دمنۀ بهرامشاهی). چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد نسیمش مرزبانان را خبر کرد. نظامی. بدرگاه مهین بانوگذر کرد ز کار شاه بانو را خبر کرد. نظامی. قناعت توانگر کند مرد را خبر کن حریص جهانگرد را. سعدی (بوستان). وانگه که بتیرم زنی اول خبرم کن تاپیشترت بوسه دهم دست و کمان را. سعدی (بدایع). مغان را خبر کرد و پیران دیر ندیدم در آن انجمن روی خیر. سعدی (بوستان). کسان را خبر کرد و آشوب خاست. (بوستان سعدی). تا بوقت فرصت یاران را خبر کند. (گلستان سعدی). مر آن پادشاهزاده را که مطمح نظر او بود خبر کردند. (گلستان سعدی). - امثال: مرگ خبر نمی کند، مثلی است که در مرگهای مفاجاه زنند
از طریق خبر کسی را مطلع کردن. خبردادن. تخبیر. (از تاج المصادر بیهقی). تحدیث. انباء. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). مطلع کردن. آگاهانیدن: نوندی فرستاد و کردش خبر چو بشنید سام یل پرهنر. فردوسی. من بشتافتم تا ملک را خبر کنم. (از کلیله و دمنۀ بهرامشاهی). چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد نسیمش مرزبانان را خبر کرد. نظامی. بدرگاه مهین بانوگذر کرد ز کار شاه بانو را خبر کرد. نظامی. قناعت توانگر کند مرد را خبر کن حریص جهانگرد را. سعدی (بوستان). وانگه که بتیرم زنی اول خبرم کن تاپیشترت بوسه دهم دست و کمان را. سعدی (بدایع). مغان را خبر کرد و پیران دیر ندیدم در آن انجمن روی خیر. سعدی (بوستان). کسان را خبر کرد و آشوب خاست. (بوستان سعدی). تا بوقت فرصت یاران را خبر کند. (گلستان سعدی). مر آن پادشاهزاده را که مطمح نظر او بود خبر کردند. (گلستان سعدی). - امثال: مرگ خبر نمی کند، مثلی است که در مرگهای مفاجاه زنند
سرشتن. بسرشتن. عجن. (یادداشت بخط مؤلف) : خوی نیکست و عقل مایۀدین کس نکرده ست جز بمایه خمیر. ناصرخسرو. ، نرم کردن. بشکل خمیر درآوردن: بدست آهن تفته کردن خمیر به از دست بر سینه پیش امیر. سعدی (گلستان)
سرشتن. بسرشتن. عجن. (یادداشت بخط مؤلف) : خوی نیکست و عقل مایۀدین کس نکرده ست جز بمایه خمیر. ناصرخسرو. ، نرم کردن. بشکل خمیر درآوردن: بدست آهن تفته کردن خمیر به از دست بر سینه پیش امیر. سعدی (گلستان)
نیک و خوب کردن: عاقبت کار او در دو جهان خیر کرد عاقبت کار او خیر بود لاجرم. منوچهری. ، تسبیل. انفاق. نفقه دادن در راه خدا. در راه خدا دادن: بیدارباش و مصلحت اندیش و خیرکن درویش دست گیر و خردمند پروران. سعدی (صاحبیه). همین طریق نگهدار و خیر کن امروز ببوی رحمت فردا عمل کند عامل. سعدی. تو بجای پدر چه کردی خیر که همان چشم داری از پسرت. سعدی (گلستان). که چندانکه جهدت بود خیر کن ز تو خیر ماند ز سعدی سخن. سعدی (بوستان). بنام طرۀ دلبند خویش خیری کن که تا خداش نگهدارد از پریشانی. حافظ. - حلوا خیرکردن، در راه خدا و برای آمرزش مرده ای حلوا پختن و انفاق کردن. - امثال: روباه تا ته چاه است کرباس خیر می کند. کرباس خیر کردن، در راه خدا و برای رهائی از مصیبتی کرباس انفاق کردن. ، اصطلاحی است بین قماربازان یعنی گفتن اینکه من نقشی و شرکتی در این دست ندارم
نیک و خوب کردن: عاقبت کار او در دو جهان خیر کرد عاقبت کار او خیر بود لاجرم. منوچهری. ، تسبیل. انفاق. نفقه دادن در راه خدا. در راه خدا دادن: بیدارباش و مصلحت اندیش و خیرکن درویش دست گیر و خردمند پروران. سعدی (صاحبیه). همین طریق نگهدار و خیر کن امروز ببوی رحمت فردا عمل کند عامل. سعدی. تو بجای پدر چه کردی خیر که همان چشم داری از پسرت. سعدی (گلستان). که چندانکه جهدت بود خیر کن ز تو خیر ماند ز سعدی سخن. سعدی (بوستان). بنام طرۀ دلبند خویش خیری کن که تا خداش نگهدارد از پریشانی. حافظ. - حلوا خیرکردن، در راه خدا و برای آمرزش مرده ای حلوا پختن و انفاق کردن. - امثال: روباه تا ته چاه است کرباس خیر می کند. کرباس خیر کردن، در راه خدا و برای رهائی از مصیبتی کرباس انفاق کردن. ، اصطلاحی است بین قماربازان یعنی گفتن اینکه من نقشی و شرکتی در این دست ندارم
سرشتن آرد گندم، دلیل مالی با سود بسیار از تجارت بود، به شرط آن که خمیرش برآمده بود. اگر خمیرش برنخاسته بود، دلیل که زیادی فساد و فسق است. سرشتن آرد کاورس، دلیل منفعت اندک است. محمد بن سیرین دیدن خمیر به خواب بر سه وجه بود. اول: زیادتی در دین. دوم: منفعت اندک. سوم: روزی حلال. اگر بیند خمیر فرا گرفت یا بخرید، یا کسی به او داد، اگر جوین باشد، دلیل کند به قدر آن مالی حلال او را در تجارت حاصل شود. اگر خمیر کاورس بود، نفعه اندک بود.
سرشتن آرد گندم، دلیل مالی با سود بسیار از تجارت بود، به شرط آن که خمیرش برآمده بود. اگر خمیرش برنخاسته بود، دلیل که زیادی فساد و فسق است. سرشتن آرد کاورس، دلیل منفعت اندک است. محمد بن سیرین دیدن خمیر به خواب بر سه وجه بود. اول: زیادتی در دین. دوم: منفعت اندک. سوم: روزی حلال. اگر بیند خمیر فرا گرفت یا بخرید، یا کسی به او داد، اگر جوین باشد، دلیل کند به قدر آن مالی حلال او را در تجارت حاصل شود. اگر خمیر کاورس بود، نفعه اندک بود.